کاغذ رنگی

به مناسبت روز جهانی فلسفه ؛ مسئله چیست ؟

به مناسبت روز جهانی فلسفه ؛ مسئله چیست ؟

بر سر آنیم که درباره پرسش ، پرسش کنیم . شاید نخستین پرسش ها در این باب چنین باشد که : زادگاه پرسش کجاست ؟ در چه عالمی متولد می شود ؟ چگونه به دنیا می آید ؟ حیات او در چه موقعیتی استمرار می یابد ؟ در چه صورت رشد می کند ؟ و در چه حالی می میرد ؟ هر یک از پرسش های بالا توان آن را دارد که خواب و خوراک از ما برباید و بیقراری و نا آرامی به ما هدیه کند.

«مسئله چیست؟» یعنی چه؟

پرسش «مسئله چیست؟» در نگاه اول این معنا را القا می کند که کسی در باب مشکلی عاجل و فوری پرسش می کند. فضای این معنا بسیار شتاب آلود است. در پشت این سوال دو عنصر نهفته و تقاضای رسیدگی فوری به آن را دارد: اینجا و اکنون. یعنی مسئله پرسش با زمان و مکان خاصی گره خورده است. در این معنا مسئله بیشتر رنگ و بوی«مشکل» دارد و ما بر سر دو راهی قرار داریم: یا باید آن را حل کنیم و یا باید از اینجا و اکنون خارج شویم. یک شاخه این دو راهی – یعنی خروج از اینجا و اکنون برای همیشه مسدود است و راه باقیمانده حل مشکل است، یعنی پیدا کردن پاسخی فوری برای مسئله.در واقع یا باید خود را از میان برداریم یا مسئله را؛ و معمولا مسئله را از میان بر میداریم.
پرسش مذکور- یعنی« مسئله چیست؟» -معنای دیگری هم دارد و همین معنای دیگر داشتن، آن را به ایهام کشانده است.
معنای دوم در یک کلام، پرسش از پرسش است.در این معنا سخن از اینجا و اکنون نیست. آرام و صبور و بدون هیچ شتابی می نشینیم و می خواهیم بدانیم اساسا سوال چیست و چرا انسان می پرسد؟
این معنا علیرغم معنای اول، اقتضای درنگ دارد و ما را دعوت به توقف می کند تا ببینیم کجا هستیم، از کجا آمده ایم و به کدام سو باید برویم؟
در معنای دوم اصلا زمان حضور جدی ندارد.در این معنا انسان باید به دنبال آغاز ها، بدایت ها و نقاط شروعی باشد که همواره بر آنها جفا می رود.
همه جنجال ها پس از نقاط شروع و با نادیده گرفتن آنها آغاز می شود.
شاید بتوان گفت که این پرسش فلسفی نیست بل مرتبه او مقدم بر فلسفه است و پرسشی است درباره ی فلسفه. البته این سخن چندان دقیق نیست؛ زیرا پرسش درباره فلسفه، یعنی اینکه بگوییم: «فلسفه چیست؟» و این سوال نیز خود در ذیل «مسئله چیست؟» مندرج است؛«مسئله چیست؟»در ذیل مقوله دیگری مندرج نیست. گویی جنس الاجناس حیرت است.
به هر صورت سخن در این نیست که مسئله امروز و دیروز و فردایمان چیست یا اینکه چگونه باید مسائلمان را حل کنیم.
سخن در اصل پرسندگی است.
این مهم نیست که ما چه می پرسیم؟ مهم این است که چرا می پرسیم؟
پرداختن به مطلب اول، مطلب دوم را از میان برمی دارد و محوش می کند.

«مسئله چیست؟» یعنی چه؟

زادگاه پرسش

بر سر آنیم که درباره پرسش، پرسش کنیم. شاید نخستین پرسش ها در این باب چنین باشد که: زادگاه پرسش کجاست؟ در چه عالمی متولد می شود؟ چگونه به دنیا می آید؟ حیات او در چه موقعیتی استمرار می یابد؟ در چه صورت رشد می کند؟ و در چه حالی می میرد؟
هر یک از پرسش های بالا توان آن را دارد که خواب و خوراک از ما برباید و بیقراری و نا آرامی به ما هدیه کند. اینکه ما آنها را می شنویم و آب از آبمان تکان نمی خورد بر اثر آن است که نسبت به آنها تاثیر پذیری خود را از دست داده ایم.
یک سوال شمس تبریزی در بیرون مدرسه پنبه فروشان قونیه، مولوی را آتش زد و سوزاند و خاکستر کرد و بر خاکستر او عشق و اشتیاق ایمان رویانید و همان سوال را اطرافیان مولوی هم شنیدند و تکان نخوردند. باید زبان سوال را دریافت.
زادگاه پرسش کجاست و چه نسبتی با انسان دارد؟ فهم این سوال که پرسش چه نسبتی با انسان دارد شاید موقوف به این باشد که بدانیم انسان کیست؟ خانه اش در این عالم کجاست؟اصلا در این عالم خانمانی دارد یا بی سر و سامان است؟ ولی آخر ما که عاجز و نا توانیم.
به نظر می رسد که اگر به این نکته عطف توجه کنیم که دغدغه ی پرسش اختصاص به انسان دارد و ویژه آدمیزاده است، راهی گشوده شود.
راستی چرا در این عالم فقط انسان اهل پرسش است؟ برای اینکه بتوانیم به ساحت این پرسش نزدیک شویم ناگزیریم درباره ی چگونگی پیدایش پرسش تامل کنیم و بنگریم که اساسا نوزاد سوال چگونه به دنیا می آید؟ مادرش کیست؟ آیا پدری هم دارد یا زادنش عیسی وار است؟
فرض می کنیم که سوال همانند عطش باشد و پاسخ چون آب.
تشنگی چیست؟ حتما توجه دارید که نمی خواهیم تشنگی را تعریف منطقی کنیم. هر جا پای تعریف منطقی به میان می آید، حقیقت معرَّف از برابر ما می گریزد. هیچ چیزی حاضر نیست تن به تعریف منطقی یعنی حد و رسم دهد ، مگر اینکه ما را از دیدار خود محروم کند.
رابطه منطق و مسئله رابطه تیغ و محکوم است.
تشنگی چیست؟ نمی دانیم تشنگی چیست اما می دانیم که آب، عطش را فرو می نشاند. از کجا می دانیم؟
-روزی تشنه بودیم؛ آب نوشیدیم؛ عطشمان بر طرف شد. پس تجربه ای از سیرآبی داریم. خاطره سیرآب شدن، اندوخته ایست که ما را از سیرآب شدن می رهاند.اکنون می توان سوالی جاندار تر به میان کشید. چه چیز ما را به سوی آب می کشاند؛ تشنگی یا سیرآبی؟شخص تشنه از آن حیث که تشنه است- صرف نظر از اینکه قبلا رابطه آب و عطش را تجربه کرده – هیچ گاه در طلب آب به این سو و آن سو نمی دود.کسی هم که عطشناک نیست در پی آب نمی رود.پس این همه آب را چه کسانی می نوشند یا چه کسانی باید بنوشند؟ تا بخواهیم بدانیم چه کسانی باید آب بنوشند، عده ای از تشنگی تلف شده اند. اما لطف قضیه در این است که کسی با این حرف ها کاری ندارد و هر کس تا احساس تشنگی کند آب می نوشد.
دوباره به سوال باز می گردیم و می پرسیم که: چه کسی به دنبال آب است؛ شخص تشنه یا سیرآب؟ احساس تشنگش شرط لازم برای طلب آب است اما کافی نیست بل باید مسبوق به تجربه سیرآبی باشد. بدین ترتیب برآیندی از تشنگی و سیرآبی است که آدمی را به سوی آب می کشاند.
البته باید توجه داشت که این تشبیه به منظور تقرب به حقیقت پرسش به میان آمده است و لزومی ندارد مشبه و مشبه به از تمام جهات با یکدیگر منطبق باشند. چرا که گفته اند:«المثال یقرّب من وجه و یبعّد من وجوه».
اینک مثال آب و تشنگی را بیشتر می کاویم تا ببینیم سر از کجا در می آوریم.
ما هیچگاه مطلقا سیراب نمی شویم. با نوشیدن جرعه ای یا کاسه ای از آب موقتا عطشمان بر طرف می شود تا تشنگی و آبی دیگر. تا زنده ایم این وضع ادامه دارد و از این راه حیاتمان استمرار می یابد.احساس تشنگی ضامن حیات ماست و اگر نبود، آدمی از بی آبی می مرد؛ باید عطش را پاس بداریم، عطش نوشیدن.
نکته دیگر آب شناسی است. ما همواره با وسیله ای خاص آب می نوشیم و به تعبیر دیگر بشر در برابر سوال«آب را با چه بنوشم؟» پاسخ های گوناگونی پیدا کرده و در هر دوره ای با وسیله ای خاص آب نوشیده است. به هر صورت آن چه اصل است نفس نوشیدن است و بنابراین باید در ورای ظروف و وسایل، آب را شناخت یعنی آب مطلق بدون تقیّد به این یا آن ظرف را.
مطلب بعد یافتن سرچشمه است. تا وقتی آب، درون ظرف ها و با فاصله ای از سرچشمه به دست ما می رسد و ما مطمئنیم که در فاصله از مبدا تا خانه ما آلوده نشده است، با خیال راحت آن را می نوشیم اما وقتی محیط زیست ما گرفتار انواع آلودگی ها باشد قدم به احتیاط بر میداریم و هر آبی را نمی نوشیم و شاید کار به آنجا رسد که ناچار شویم در پی یافتن سرچشمه ، شهر و دیار را پشت سر نهاده رو به صحرا و کوه آوریم.
اکنون کندوکاو بیشتر را به شما واگذاشته و نکات گفته شده را جمع بندی می کنیم:
1. آب، رفع تشنگی می کند.
2. تجربه ای از سیرآبی است که می تواند انگیزه ی حرکت ما به سوی آب باشد.
3. برآیندی از احساس تشنگی و تجربه سیرآبی، نوشیدن آب را محقق می کند.
4. آب مطلق را باید شناخت و برای این کار حضور بی واسطه آب ضروریست.
5. آنجا که آب درون ظرف ها آلوده است، در نوشیدن آن احتیاط باید کرد.
اینک ببینیم بذر پرسش در کدام سرزمین سبز می شود و چه کسی اقدام به طرح سوال می کند؟
کسی که چنین تصور می کند که چیزی را مطلقا می شناسد و همه چیز را درباره ی آن میداند، درباره ی آن چیز هیچ پرسشی ندارد. چون زمینه ای برای پرسش وجود ندارد. پرسش برای دانستن است و او همه چیز را می داند.
کسی که چیزی برای او مجهول مطلق است و هیچ گونه شناختی از آن ندارد، اینجا نیز جای طرح پرسش نیست.
پس کسی در پی دانستن است که بداند نمی داند.

زادگاه پرسش
ترکیبی از دانستن و ندانستن و علم و جهل در خرمن وجود آدمیزاده آتش افکند و او را بی تاب و بی قرار گردانید.اینجا – یعنی خروج از وادی جهل مرکب و ورود به قلمرو جهل بسیط- نقطه آغازین آدمیت آدمی، حرکت او در خاکستان زمین و پیدایی تاریخ و همه جویبار های جریانات آن است.
آنگاه که چیزی برای ما مجهول مطلق است در جهل مطلقیم. یعنی هیچ چیز درباره ی آن نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم. یعنی نمی توانیم که بخواهیم. و آنگاه که چیزی برای ما معلوم مطلق است و تصور می کنیم همه چیز را درباره ی آن می دانیم و در پی دانستن آن بر نمی آییم زیرا این کار را تحصیل حاصل می دانیم. چنین می اندیشیم که آن چیز کاملا محاط و محصور در علم و دانش ماست. قاطع و جازمیم که این است و جز این نیست. در این صورت اگر واقع، خلاف جزم ما باشد، علم ما علم نیست بل جهل علم نماست و صاحب این علم جاهل عالم نما. یعنی در حقیقت این علم مرکب از دو جهل است: یکی جهل به حقیقت امر و دیگر جهل به این جهل. چنین جهلی زمخت ترین و خشن ترین جهل، و از اختصاصات آدمی است.
زیرا اصحاب این جهل در حجاب چنان قطع و جزمی گرفتار است که هیچ چیز نمی تواند – تا وقتی که او درون آن جزمیت است – پرده ضخیم میان او و حقیقت را تکان دهد و اگر او همراه این جهل، قدرت هم داشته باشد، هیچ عاملی را توان آن نیست که در برابر سلطه جویی، تمامیت خواهی ، تفرعن و ترکتازی اش بایستد.
علمای علم اصول می گویند:«قطع، نفیا و اثباتا قابل جعل نیست» یعنی نه می توان قطع و جزم را در کسی ایجاد کرد و نه می توان آنرا را از وجود او ریشه کن کرد. از این رو نمی توان با چنین فردی دیالوگ و تفاهم داشت. راه ارتباط با چنین شخصی – از آن حیث که در مقام قطع و جزم است- مسدود می باشد و اگر طریقی برای ارتباط با او وجود داسته باشد، تاثیر گذاری از روزنه ی راهی است که او را به جزم رسانده است. مستقیما نمی توان جزم را مخدوش کرد؛ باید در راه وصول او به جزم خدشه شود تا غیر مستقیم خانه جزم او ویران گردد و از گور جهل مرکب به در آید و قدم در ساحل نادانی بسیط گذارد.
فردی را تصور کنید که نسبت به بسیاری از چیزها در جهل مطلق است و در نتیجه هیچ رابطه معرفتی با آنها ندارد و نسبت به سایر چیز ها در علم مطلق است. آیا در دنیای مسدود چنین فردی جای هرگونه حرکت، تکامل، پیشرفت، تکاپو، توسعه، طلب و العلم و شوق دانستنی وجود دارد؟ آیا چنین فردی مرگ تدریجی خویش را زندگی نمی کند؟
حال بیایید و خطای در احساس، ادراک و فهم را به جهان دانش بشری ضمیمه کنید و چنین بیندیشید که آدمی درباره ی هر چیز به هر مرتبه از علم و دانش محض بشری که برسد، احتمال خطا در آن مورد وجود دارد. ورود به احتمال خطا در دنیای علم ادراک همانند ورود خرمگسی به فضای بسته، آرام و قرار را به هم میریزد و آدمی را آشفته و بی قرار می کند. چنین وضعیتی یعنی فراهم آمدن زمینه برای قدم نهادن در ساحت جهل بسیط، و جهل بسیط یعنی دانستن ندانستن.
از اینجاست که تحیر زاده می شود و چنین تحیری آبستن پرسش است.
پرسش زمانی متولد می شود که او از گور معلومات خود به در آمده و آب تحیر چشیده باشد. و آدمی با تولد سوال، دوباره متولد می شود.
چه لحظه با شکوه و رازناکی است هنگامه ی به دنیا آمدن سوال !
همواره زنده و سرسبز باشی ای سوال!
سند آزادی انسان از اسارت دانسته های حقیر، و کلید در های بسته، و سرّ در هم شکستن قدرت های کاذب، در دستان نیروبخش توست. از این رو همواره به حکم دشمنان آزادی و کمال انسان، محکوم به اعدام، و اعدام شده ای. تو هزار چهره داری؛ و در هر جا به شکلی ظاهر می شوی و با تمام توش و توان خویش می کوشی که فرزند آدم را به سوی خویش خوانی. امام در این عالم، شیطان نیز در کار است. او نیز با همه ی نیروی خود می کوشد تا به آدمیزاده بیاموزد که برای حیات طبیعی آرام و بی دردسر خود تلاش کند و بکوشد تو را در نطفه خفه کند و بذرت را بسوزاند و راه رشد تو را مسدود نماید. اینها همه بر اثر آن است که آدمی سوال را نمی شناسد. می شناسد اما بد می شناسد. این ندانستن های مرکب انسان را منهدم می کند و از او حیوانی آکل و نائم، و نهایتا ناطق می سازد که همه سعی او مصروف خوردن و خوابیدن و بالاخره ادراک کلیات می شود.

 

منبع (+)
 
برگرفته از کتاب (مسئله چیست دکتر نصر الله حکمت)

نظر خود را با ما در میان بگذارید


تصویر امنیتی
تصویر جدید

تدریس خصوصی ریاضی

اشتراک‌ گذاری

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

پخش زنده