کاغذ رنگی

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود!

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود!

گيله مرد می گويد : چيزهايی را كه از كف می روند و باز نمی گردند ، حق است كه به خاطره تبديل كنیم و در حافظه نگهداريم ؛ كودكی ها را با آن تنها ماشين كوكی شكسته و آن كنج دنجِ اتاق ؛ مادربزرگ و پدربزرگ را با آن بگو مگو های دائمی كه با هم داشتند و دارند ؛ آن خانه ی قديمی ما ، را كه عموجان آن را كوبيد و درجايش يک خانه ی چند طبقه ی خيلي زشت ساخت ؛ آن بازپرسي های كشدار و زندان های انفرادی را و... انقلاب را با تمامی شور و حرارتش... اما نگذاريم كه عشق، در حد خاطره، حقير و مصرفی شود.

ترک عشق كنیم ، بهتر از آن است كه عشق را به یک مشت ياد بی رنگ و بو تبديل كنيم ؛ يادهای بی صدايی كه صدا را در ذهن فرسوده ی خويش و نه در روح به آن مي افزاييم تا رياكارانه باوركنيم كه هنوز ، فريادهای دوست داشتن را می شنويم . در انقلاب فرياد می كشيم ؛ به باورنكردنی ترين صورت ممكن و بلندترين صوت ، فرياد می كشيم. خون بارِش . آنچه بايد بشود ميشود. شايد اينک نَفَسی به آسودگی . شايد.

بازهم صبر می كنم.كمی ديگر . يک روز اما بايد به تمام حرفايم گوش بسپاری . يک خانه تكانی كاملا جدی . يک خانه تكانی ، تا تمامی انچه را كه كُهنگی پذير است، دور بريزيم. دورِ دور. كهنه شدنی ها را، نه قديمی ها و من تسليمِ اين گردباد كوبنده ی ضد زندگي كه اسمش را (زندگي روزمره) گذاشته اند نمی شوم. (زندگي روزمره) ، همه ی زندگی است. ما اگر تمامی لحظه های زندگيمان را زندگی كنیم، ديگر چندان جايی برای خاطره های عاشقانه ی احساسیِ رقّت انگيز باقی نمی ماند.

بازهم صبر مي كنم.كمي ديگر ... 

کجایی ماه من ، عاشقانه آرام من

در روزمرّگیِ زندگی یک موسيقيدان ، همان آهنگ هايی موج ميزند كه در تمام طول حيات انسان می تواند حضوری مواج داشته باشد . در زندگیِ جاریِ يک نقاش هم همان پرده هایِ نقاشی شگفت انگيزی پديد می آيد كه پيش پيش، رنگ و طرحِ اَبديت را بر تَنِ خود دارند. گيله مرد! زندگیِ عاشق، چرا بايد از زندگی خالق چيزی كم داشته باشد؟ من كی گفتم بايد چيزی كم داشته باشد، عسل ؟ پس، يک روز،خيلي زود، بايد بنشینی ، بی دغدغه ی شير و نان و درس و مدرسه، به تمامِ حرف هايم گوش بسپاری : با ادب، خاموش ، حرف شنو، مهربان، و با روحی كه اماده ی پذيرفتن حرف درست باشد و تغيير دادنِ واقعيت به سود حقيقت ...

 

یک بار بايد عاشق ديگری شد

اما يک بار نبايد زندگی كرد، و زندگي را نبايد یک قطعه ی كامل غيرقابل تقسيم به اجزای فرض كرد: يک گلدان ، يک كوزه ، يک كاسه...نه...زندگی به اجزای بی شماری قابل تقسيم است كه هر جزیی ، به تنهايی ، زندگی است . هر واحد كوچک زندگی ، زندگی است، و كل زندگی باز هم زندگی . چه كنيم كه نام جزء و كُل ، يكی است؟ چه كنيم؟ اما اگر قرار باشد كه ما فقط يكبار زندگی كنيم، زندگي ، چيزی بسيار زشت و مبتذل خواهد شد .

همان طور كه اگر دوبار عاشق شويم ، عشق چيزی بی اعتبار و بی معنی می شود.

 

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود!

مگذار كه حتی آب دادنی گل های باغچه، به عادت آب دادنِ گل های باغچه تبديل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگری نيست ؛ پيوسته نوكردنِ خواستنی است كه خود، پيوسته ، خواهانِ نوشدن است. و ديگر گون شدن.

یک بار بايد عاشق ديگری شد

چه فرقی می کند مهر باشد

یا آبان و یا آذر ماه 

وقتی تو باشی و پاییز باشد

باران، برگها و ابر باشند

زندگی رنگ دیگری دارد ؛

من و پاییز هر دو عاشق تو هستیم

نگاه تو در شعرم پیداست ،

فقط صدایم کن …


  در یادبود ٢ آذر ، تولد عاشقانه آرام من!



منبع (+)
 
برگرفته از کتاب (یک عاشقانه آرام ، نادر ابراهیمی)

دیدگاه‌ها   

 
+11 #3 پوریا 1394-09-05 22:54
و اما عشق!
کلمه ای کوچک .سه حرفی!
اما روح کلمه آنچنان بزرگ است که برای درک آن میبایست آول از خوده.خویش جدا شد!
و اگر جدا شدی اول عاشق خالق می شیوی و بعد مخلوق .
عشق مانند نوری تازه است که خدا برایت فرستاده تا کامل شوی تا بیشتر به او نزدیک شوی
اگر عاشقت نبود نوری در کار نبود
پاسخ دادن
 
 
+11 #2 بهنام 1394-09-03 09:36
سلام
به نظر من عشق در بی نهایت جاری هست بی نهایتی که همون خداوند ه و همیشه هست و عشق بهش هم نهایتی نداره این عشق هر لحظش همان نو خواستن ی هست که پیوسته خواهان نو شدن هست البته باز به نظر م عشق به مخلوق هم اگه مقصد نهایی در قلب معشوق ، عشق به خداوند باشه ، اونوقت عشق به مخلوق هم در بی نهایت جاری میشه و باز هر لحظش همان نو خواستن ی هست که پیوسته خواهان نو شدن هست ...

در بی نهایت ، بی نهایت جاری است
...

ممنون مطلب خیلی قشنگی بود .
همچینن یادبود 2 آذر رو عاشقانه ، اون هم از جنس عاشقانه ای آرام بهت تبریک میگم
.
پاسخ دادن
 
 
+13 #1 حمید رضا 1394-09-01 15:46
"عشق نیز روزگاری بذری بوده...اما نه روزگاری اصلا نه بوده...عشق از ترکیب دو نگاه بوجود می آید وقتی که به هم گره می خورند. جایی در وسط این گره دانه ای بوجود می آید به نام عشق...عشق زنده به نگاه است شاید...به یاد شاید... اگر آبش ندهی و در خاکش نگذاری و به او نور دهی و مهربانی را از او دریغ کنی باز نیست می شود...آری عشق هم از بین رفتنیست...حتی دیده شده که گاهی به خواب زمستانی می رود."
پاسخ دادن
 

نظر خود را با ما در میان بگذارید


تصویر امنیتی
تصویر جدید

تدریس خصوصی ریاضی

اشتراک‌ گذاری

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

پخش زنده