کاغذ رنگی

فعل و عمل،از اوست از دوست ۳

فعل و عمل،از اوست از دوست ۳

چه استوار ایستاده است درختی که ریشه هایش سینه ی زمین و زمان را شکافته اند و به عمق ها رسیده اند . ببین که چگونه او غوغایی که باد در محور زمان و مکان به پا کرده است را به سخره گرفته است . گویی به باد می گوید اینجا جای تو نیست ...اینجا در حضور عظمت من...در حضور اراده ی راسخ من 

 

به نام پنهانی که آشکار است

فعل و عمل ۳

چه استوار ایستاده است درختی که ریشه هایش سینه ی زمین و زمان را شکافته اند و به عمق ها رسیده اند . ببین که چگونه او غوغایی که باد در محور زمان و مکان به پا کرده است را به سخره گرفته است . گویی به باد می گوید اینجا جای تو نیست ...اینجا در حضور عظمت من...در حضور اراده ی راسخ من.

این استواری و عزت و سربلندی از کجاست؟ اگر این سوال را از درخت سرافراز ما بپرسی خواهد گفت کجای کاری که عظمت من در زیر این خاک است . سربلندی امروز من از جهدیست که در فتح سرزمین نادیدنی ها کرده ام . بسیار بیش از این هیبت که تو اینک میبینی را در زیر این دشت آفریده ام که ، اینک شهره آفاقم...انسان ها حاجت خود را از من می گیرند و روبان های آرزویشان را در کنار من می بندند و پرندگان در داخل شاخه های محکم و استوار من لانه خود را ساخته اند و به اعتماد من جوجه هایشان را نزد من به امانت گذارده اند . آری عزتی که امروز به چشم می آید چیزی نیست در برابر آنچه از نظرها ناپیداست. آنان که از اسرار باخبرند مرا می ستایند اما نه برای این شاخ و برگ که برای آن ریشه های قطور و گسترده و به عمق رفته ای که از نظر غافلان نهانند .

استواری حقیقی !

ریشه ها ...شعری هست که می گوید : باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم        شد شد اگر نشد دهنم را عوض کنم

تمام حرکت ها خود زاییده شده هستند . حتی حرکات بیهوده ای که گمان می رود بی دلیل باشند نیز منشا و ریشه ای دارند . حرکت در واقع نمودی بیش نیست و اصل ماجرا جای دیگریست.

آیا در نبود سوال حرکت معنایی خواهد داشت . حرکت زمانی شروع می شود که یک جنبش فکری اتفاق افتاده باشد و فکر زمانی جنبانده می شود که به سوالی رسیده باشد . با وجود اینکه خالق سوال خداست آیا می توان ادعا کرد که سوال هم باطل و حق دارد؟

آیا واقعا این چنین است؟

اگر من کسی هستم که بیدارم و دلم به حال در خواب ماندگان روزمرگی ها می سوزد باید که ریشه ها را اصلاح کنم . هنگامی که ریشه جذب کننده ی تمامی مواد مقوی و معدنی شد ساقه خود راه خویش را می یابد . نگران نور و آب و هوا نباش که بارش رحمت خدا منتظر فرمان ما نیست...پیوسته می بارد...بدا به حال دانه های در خواب مانده که نعمت خدا آنها را به هلاکت افکند...بدا به حال ساقه های درست نروییده که رحمت خدا برای آنان بلایی خانه برانداز باشد...

دست باید برداشت از این سطحی نگری ها و کارهای بلاهت گونه ای که  انجام می شود تا دلمان خوش باشد که کاری کرده ایم . آیا این درست است که حجت را برای کسی تمام کنم که هنوز از درد ریشه هایش می نالد؟ به جای اینکه دست او را بگیرم باری نابود کننده بر دوشش بگذارم؟

حرکت آغازش از سوال است و سوال ریشه ی تمام حرکات است .  اگر بخواهم کسی را بشناسم باید حرکات او را بررسی کنم تا به سوال هایش برسم . اینگونه است که مولایمان و پدرمان می گوید : ارزش هر کسی به آن چیزی است که ذهن او به آن مشغول است.

ذهن چه خواسته و چه ناخواسته مشغول سوال ها است.حتی اگر ما خودمان هم متوجه نباشیم . آیا واقعا ممکن است که ذهن ناخواسته مشغول سوال باشد؟چگونه است که ما متوجه این فعالیت نمی شویم؟ آنجا دنیای صورت ها است و صورت جذبه ای دارد که کسی را براحتی یارای درک حقایق آن نیست. اگر می خواهم خود را اصلاح کنم ناچار باید در سرزمین سوال ها قدم بزنم . از صورت بگذرم و به درون نظری بیاندازم .

حرکت از سوال آغاز می شود در حالی که فکر مشغول آن است . حتی کارهای عبث هم در پشت خود فکری مشغول شده را دارند که ناشی از سوالی است . کار بیهوده و ولنگار به ما می گوید صاحبش در فکر اهمیت گذر زمان نیست و برای از دست رفتن این فرصت استثنایی اهمیتی قایل نیست . چرا؟  چون سوالی بر تخت سلطنت نشسته و بانگ برآورده که آیا به اندازه ی کافی فرصت نداری؟ یا آیا این دنیا یک مسخره بازی بیش نیست؟ آیا ما موجوداتی بی هدف نیستیم ؟ و ...

سوال ؟

خالق سوال خداست اما این مخلوق نیز مانند سایر مخلوقات خداوند بدلی دارد که اگر چه واقعی نیست ولی بسیار شبیه به واقعیت است .سوالی که از دامن شیاطین در دل ما گذاشته شده ...جدای از آنکه ما چه کرده ایم که شیطان نور چشمی خود را به ما هدیه داده است باید دانست ، تا قبله نما بر خطاست این نماز ماست که بر هواست . سوال جان من را به سوی هدف خود می کشد و من چون روباتی برنامه ریزی شده ناگزیر از اطاعت هستم ...مگر آنکه بدانم من انسانم نه یک موجود اسیر و بدبخت و محکوم . من می توانم سوال صحیح را بیابم و در وجودم قرارش دهم و بر آن از رحمت خدا بتابانم تا  پرورش یابد تا بر جان من بیافزاید . تا راه را به کمک آن بیابم .در هر لحظه و در هر مکان...سوال می تواند روشن کننده باشد . چراغی که در دل قرار می گیرد و دست ها را رو می کند. بیهوده ما را به یافتن پاسخ ها مشغول کرده اند ، که وظیفه ما چیز دیگریست...کار ما نیست که پاسخ را بیابیم...پاسخ تنها از آن خداست...من باید نانم را بیاورم...

باران !

سوال مخلوقی بیش نیست ولی پاسخ از نام های خداست . که تا پاسخی نباشد سوالی نخواهد بود . و تا سوالی نباشد درک پاسخ غیر ممکن است. هر چه را که می خواهی بشناسی ابتدا باید سوالش را بیابی... شاید تمام هدف ما از این حضور همین باشد...یافتن سوال درست...وقت تمام شد ورقه ها را بالا بگیرید، چه کسی سوال را پیدا کرد؟

آیا پاسخ هر سوالی در خود آن سوال نیست؟بی نهایتی پنهان است که ...

 

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندنِ یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکلِ در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به «اینجا»ی شعر من
باید که قیچیِ چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

«دستی به جام باده و دستی به زلف یار»
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمامِ «آنچه منم» را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیاتِ زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم:

مرگا به من که با پر طاووسِ عالمی
یک مویِ گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغِ مِه شکنم را شکسته اند
باید چراغِ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادرانِ زنم خوب نیستند
باید برادرانِ زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یا رب! عنایتی، تِرَنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ، زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

ناصر فیض

 

نویسنده : ح رع !

نظر خود را با ما در میان بگذارید


تصویر امنیتی
تصویر جدید

تدریس خصوصی ریاضی

اشتراک‌ گذاری

Submit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

پخش زنده